بهترین لحظه زندگیم
تاریخ 17/6/1392 بود ساعت 9صبح با بابا علی رفتیم ازمایشگاه آز خون دادم گفتن حول و هوش ساعت 11 آماده میشه من آمدم خونه دل تو دلم نبود مامانی دوست داشتم مامان بشم که ساعت 11 بو بابایی زنگ زد خیلی خوشحال بود
بهم گفت جنبه داری بگم گفتم بگو آره دارم
بابا یی گفت جواب مثبته از خوشحالی گریه کردم
و خدارو بابات این نعمت زیبایش شکر کردم .
وهمون لحظه به خاله نجمه زنگ زدم اونم خیلی خوشحال شد اخه داشت خاله میشد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی