ادامه اسباب كشى
اقله مامان اومديم سيرجان از مامان عشرت و بابا اكبر اينا خداحافظى كرديم واومديم بندرعباس و خاله اينا با بابادرويش ملى زحمت كشيدن خونه رو كلى تميز كرده بودن ودايى منصور هم اومد واسه كمك خلاصه مامان جان به كمك همه حونه رو جمع كرديم و چندروز بعدش عروسى دختر خاله فتانه بود حسابى خوش گذشت وتو عروسى هم شما كلا تو بغل بابا درويش خواب بودين و
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی