خاطرات 7ماهگی
سلام دختر گلم من یه 20 روزی نبودم رفته بودم بندر خونه بابایی اینا واسه دیدنی نتونستم خاطراتت رو بنویسم ولی مامانی جات خالی خیلی خوش گذشت با خاله هات ومامان جون رفتیم واست خرید کردیم عشق مامان چه لباسای خوشملی واست خریدیم که اونارو تنت کنم جیگر میشی خیلی دوست دالم
دختر گلم امروز که دارم واست مینویسم تو رفتی تو 8 ماه روز قبلش هم رفتم خانه بهداشت خودمو چک کنم صدا قلب نازتو شنیدم خانم دکتر گفت رشد بچه ات خوبه خداروشاکرم دخملی
ولی مامانی هنوز نتونستم واست اسم انتخاب کنم اخه خیلی سخته میخوام اسمی باشه که برازنده تو باشه امیدوارم هر اسمی که انتخاب کردم در آینده خوشت بیاد عشق مامان خیلی دوست دارم
راستی گلم تو تواین ماه اینقدر تکون میخوردی که از رو لباس هم میشد تکون خوردنتو دید مامانی خیلی ذوق میکردم خاله نجمه اینقدر ذوق میکرد دم ودقیقه از من میپرسید نی نی نازمون تکون خورده مامانی خاله نجمه تورو خیلی دوست داره اخه خیلی نشون میده
بابا چندروزی رفته بود کرمان وقتی امد برای اولین بار تکون خوردنتو دید اینقدر ذوق کرد همش میگفت عزیزم