سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

سامیارفتحی

خبر خبر

سلام جیگرم  نفسم م م یه خبر خوب دارم واست تونستم از روی فیلم  واکسن شش ماهگیت عکس بگیرم و واست تو این وبلاگت بزارم اخه خیلی مامانی ناراحت بودم اینم عکسات میدونی ی ی ی زندگی ی ی ی  مامان بابا هستی ی ی ی ی ی عاشقتم اینا میخوان بامن چکار کننن نکنه میخوان آمپول بزنن منکه در رفتم کمممممممممممممممممممممک وایییییییییییییییییییییییییییییییییی چدر درد داشششششت   ...
7 آبان 1393

واکسن 6ماهگی

سلام گل پسرم امروز اول ابان شما واکسن 6ماهگی زدی اونم 2تا یه کوچولو گریه کردی ولی زود اروم گرفتی ماشااله پسرم قویه وخانم پرستار شمارو وزن کرد وزن شما ماشااله 9کیلو بود قدهم 71سانتی متر البته یه معذرت خواهی بدکارم واست این سری عکس انداختن رو سپردم به بابا متاسفانه ازت عکس ننداخته که من واست بزارم فیلم گرفته انشااله واست نگه میدارم تا ببینی جیگمله قشنگ من دوست دارمممممممممممممم اینم 2تا عکس بعدازاینکه امدیم خونه یکی در موقع خواب  اون یکی هم وقتی از خواب بیدار شدی     ...
1 آبان 1393

سفر بندرعباس

سلام صدتا سلام خدمت پسرگل مامانی الهی من قربونت برم بازم رفتیم بندر و عروسی داشتیم عروسی پسر دایی مامان طلعت آقا آرمان بود پسر گلم مهمتر از اون شما بعداز تولدت اولین بار بود میرفتی بندر عباس وقتی وارد خونه بابا درویش شدی خونه واست تازگی داشت اخه اون موقع که اونجا بود ی تشخیص نمیدادی ولی الان ماشااله بزرگ شدی و همه چیزو هم کس را تشخیص میدی و آج و واج همه جارو نگاه میکردی و من و خاله ها کلی واست خندیدیم و یک هفته ای بندر بودیم خوش گذشت و تو کلی با اداهات همه رو میخندوندی وهمه قربون صدقه ات میرفتن وشب عروسی هم محشر شده بودی با اون پاپیون خوشکل سبز رنگ ات به قول مامان جیگر شده بودی جیگرتو بخورم هستی مننننننننننننننننننننننن حالا واست عکسات...
30 مهر 1393

سامیار در حال بازی کردن

سلام گل پسرم نفسم  این روزا واسه خودت عالمی داری با خودت کلی بازی میکنی صداهایی از خودت در میاری هرچی هم که دستت میاد فورا میبری طرف دهانت منم هی میگم سامیار پسرم کار بد تو هم نگاهی میندازی به من دوباره تکرار میکنی    ...
9 مهر 1393

سامیار در حال پشتک وارونه زدن

سلام عشقم نفسم زندگی مامان امروزکه باشه 5مهر  برای اولین بار وارونه شدنت و دیدم وکلی ذوق کردم من اشپزخانه بود داشتم ناهار درست میکردم وشماهم مثل همیشه وبه خلطر علاقه ات گذاشته بودمت جلو تلویزیون  یه لحظه  صدای ذوق کردنتو شنیدم که چقدر خوشحالی انگاری از این کارت خوشت اومده بود دیدم رو شکم ودستات افتادی با ذوق من ونگاه میکنی منم کلی قربون صدقه ات رفتم وازت چندتا عکس انداختم  زنگییییییییییییییییییییییمی پسرم      این عکسم چندروز بعد انداختم کلا خوشت اومده از این حالت  ...
9 مهر 1393