سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

سامیارفتحی

بدون عنوان

  سلام عمرمامان سال 93 هم مثل برق و باد گذشت سال خوبی بود اخه انچه نیکوست از بهارش،پیداست وتو فسقلی اول اردیبهشت به دنیا اومدی زندگی شیرین مارو شیرین تر کردی تو نفسمی دوست دارم و سال 93 هم داره تماممیشه وکم کم سال 94 جاشو میگیره انشااله سال خوبی برای همه باشه و گل پسر منم روز به روز بزرگتر بشه و راه بره حرف بزنه ای جانم O   اولین عیدی که هست . کنارمونی پارسال تو شکم مامان بودی 8ماهه الان 11ماهه هستی جیگمله من امسال سال تحویل میرین سیرجان خونه بابا اکبر پیشاپیش عیدت مبارک نازنینم گل پسرم میپرستمت    ...
23 فروردين 1394

بدون عنوان

پسر گلم روز به روز داری بزرگتر میشی ماشااله کلمات جدید میگی اونم واضح اینقدر باهات بای،بای میکنیم وکلمه رو تکرار میکنیم تازگیها خودتم کلمه بای بای رو میگی بابا رو میگی ودر اوج عصبانیت هم دددد میکنی الان که واست مینویسم 10 ماه و 19 روز داری میبوسمت زندگی مامان بابا هستی   
26 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام زندگی مادر الهی،قربونت برم که روز به روز با این اداهات شیرینتر وخوردنی تر میشی الان که واست مینویسم 24 اسفند 93 می باشد توجه ت به حرفامون زیاد شده خیلی توجه میکنی وانگاری بعضی از اونارو زمزمه میکنی الان دوروزه که موقع ناهار و شام زیرانداز واست پهن میکنم بشقاب با قاشق میزارم جلوت با کمی غذا خودت میخوری میریزی میپاشی منم از اون طرف قاچاقی باقاشق میدم دهنت خیلی دوست داری،اینقدر شیطون شدی که صبحها اصلا نمیزادی بخوابم یاموهامو میکشی یا گازم میگیری که بلندشم وقتی هم نگاهت میکنم میخندی :-)   سلام نفس مامان برای اولین بار تو این 10ماه سرما خوردی البته اینقدر تو ماشااله قوی هستی که چندروزی بیشتر طول نمشید خداروشکر سرما خوردکیت ویروسی بود...
26 اسفند 1393

ادامه خاطرات 9 ماهگی

سلام زندگي مامان يه معذرت خواهي واست بدهکام ببخش چندوقتي هست نيومدم واست بنويسم اخه تو ماشااله اينقدر شيطون شدي که ديگه من اصلا وقت ندارم همش دنبال تو هستم بزرگ شدي نفسم چهاردست و پا ميري تند تند که بهت نميرسم چشم به هم ميزنم ميبينم همه چيزو ريختي به هم دست تو ميگيري به ميز يا مبل بلند ميشي  وشيطوني ميکني وتاپي ميوفتي وچند قدمي هم با دست گرفتن به مبل راه ميري عشقم اين کارارو تو 9 ماهگي انجام دادي الان که دارم واست مينويسم شما اقا پسر گلم 10 ماه و 3 روزه هستي ديروز هم دنبال هواپيمات بودي رقته بود وسط مبل ها شما هم رفته بودين دنبالش که گير کرده بودي وسط مبلا اينقدر بامزه شده بود قيافت بابايي زود گوشيشو برداشت طبق معمول وشکار لحظعه ه...
8 اسفند 1393

چكاب 9ماهگى

سلام نفس مامان اين روزا خيلى خوردنى شدى كاراى جديد شيطونياى شديد كه ميخوام درسته قورتت بدم  6بهمن بردمت پيش دكتر متخصص اطفال آقاى دكترقاسمى واسه چكاب خداروشكر همه چيز خوب بود وزن شما هم 10كيلو 200گرم بود واقاى دكتر هم همش سربه سرت ميذاشت ميگفت اين تپل خان كمتر بده بخوره وواسه چكاب از خون وادرار واست نوشت موقع خون گرفتن خيلى گريه كردى الههى من بميرمو اشكاى تورو نبينم البته دست مامان طلعت درد نكنه شمارو محكم گرفته بود تو بغلش تا اذيت نشى و جواب ازمايشات رو هم گرفتيم خداروشكر همه چيز خوب بود فقط كمبود ويتامن د داشتى كه واست دارو داد كه برطرف شدعاشقتم مامانم تو زندگى من هستى   
14 بهمن 1393

بازم عروسى

مامان عشرت و بابا اكبر وعمه و عموها هم تاريخ 30اومزن بندر ولسه عروسى پيام وچندروزى باهم بوديم وخوش گذشت و عمه زحمت كشيده بود واسه شما تاب موزيكال اورده بود دستش پرتوان و2بهمن هم عروسى بوديم خيلى خيلى خوش گذشت انسااله هميسه عروسى باسه مامان جون اميدوارم هي٠ى رو از جا ننداخته بودم اخه يكماهى هست واست ننوشتم به خاطر نداشتن اينترنت و درگير اسباب كشى و عروسيا بودم ميپرستمت نفس مامان عاشقتم و
5 بهمن 1393