سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

سامیارفتحی

بدون عنوان

گل پسر مامان قند عسلم پسر خوشتیپو نازم که همه خاطرخواتن دیشب، ولیمه تولدت بود وولیمه دختر خاله سلیمه خیلی خوب بود وخوش، گذشت و تو رو هم از بغل این و اون پیدا میکردم اونجاهم پوست جونتو پیدا کرده بودی ندا خانم رفتی بغلش کلی باهات بازی کرد همه هم میگفتن شبیه داییات هستی انشااله واسهجمعه شب که بشه 3اردیبهشت واست تولد میگیرم نانازم تو عمر من و بابا هستی میبوسمت 
5 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام نفسم مامان تولد یکسالگیت مبارک عشقم تو انروز یکساله،شدی و از اینکه یکسال با ماهستی خیلیییییییییییی خوشحالم به بابایی میگفتم انگاری همین دیروز به دنیا اومده این یکسال با وجود تو خیلی زود گذشت واسمون البته تولد یکسالگیتو دوروز دیگه میگیرم اخه امسال تولد تو تبرک شد با ولیمه دختر خاله سلیمه ایشون دیروز 31فروردین از مکه اومدن وماهم رفتیم استقبال خوش گذشت شما هم یه دوست خیلی خوب و باکلاسی پیدا کردی که عاشقت شده بود مامان گلم ندا جون برادرزاده آقا فاران شمارو زمین نمیگذاشت البته از تو خیلی خیلی بزرگه تقریبا همسن خاله ناناست به تو بزن قدشو یاد داد تو هم ذوق میکردی  تازه پسر گلم تا الان خیلی چیزا یاد گرفتی که بایستی بدون کمک اونم چند ثان...
5 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

راستی گل پسرم از کارات بگم اولا که خیلی دردری شدی هرکی میاد میخواد بره اقا هم همراش میخواد بره به محض اینکه کفش پا میکنیم خم میشی به کفشای ما نگاه میکنی پریروز یعنی پنجشنبه تاریخ 19 فروردین با دختر خاله مرضیه رفتیم شام بیرون خیلی خوش گذشت شما هم طبق معمول شیطنت کردی لحظه میخواستیم بریم داشتم شما رو اماده میکردم البته هنوز موقع لباس،پوشیدن مامان رو اذیت میکنی نق میزنی ولی موقع لباس در اوردن و رفتن به حمام ذوق زده هستی هنوز نرفته تو حموم میخوای بپری تو وان کلی هم اب بازی میکنی اها داشتم میگفتم جوراباتو پات کردم اومدم کفشاتو پات کنم دیدم خودت داری تلاش، میکتی پاتو کنی تو کفش فسقلی من تو اینقدر باهوشی ماشااله و اینقدر ذوق کفش پوشیدن داری و حالا ...
23 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام گل پسرم ببخش تازگیا کم مینویسم اخه تو اینقدر شیطون شدی که وقت ندارم عشق مامان رپز به روز داری شیین تر میشی با این کارات تازگیا الو میکنی دست میزاری رو گوشت میگی ال اینقدر جیگر میشی که میخوام قورتت بدم خیلی باهوشی  توپ بازی میکتی با بابا درویش توپ رو با پا میزنی چقدر اون شب خونه بابا درویش خندیدیم به کارای تو تاریخ 21 فروردین بابا و مامان طلعت تازه از خبر رسیده بودن رفتیم اونجا تو اینقدر شیرینکاری کردی که همه رو یه سییر خندوندی ازت کلی فیلم و عکس انداختم توپ رو با پا میزدی و خودت تشویق میکردی دست میزدی نگاه ماهم میکردی یعنی شماها هم دست بزنین چشمای منی تو عمرمی عاشقتم دوست دارم  
23 فروردين 1394

عید 94

سلام گل پسر مامان سال نو مبارک امسال اولین عیدی هست که با ما هستی والان 11ماه سن داری عاشقتم خیلی شیطون شدی پسر گلم سال تحویل خونه بابا اکبر اینا بودیم و چندروزی هم رفتیم سرچشمه خونه عمه خیلی،خوش،گذشت وچندروطی،هم امدیم خبر،خونه بابا درویش،وشما اقا پسر کلی خراب کاری،کردی لیوان شکوندی صبح 4 فروردین موقع صبحانه خوردن شیشه میز،تلویزیون رو 5فروردین اونم صبح بعداز صبحانه خوردن شکوندی ولی خدا رحم کرد به خودت اتفاقی نیوفتاد اینم از اولین خرابکاریات دیگه اینقدر شیطون شدی که به همه چیز،دست میزنی میخوای بازی کنی با بچه ها الهی من دورت بگردم خیلی خوشحالم که تورو دارم تو زندگی مامان و بابا هستی پسر عزیزم        ...
23 فروردين 1394

مروارید 8

مروارید 8 اخرای،سال 93 بود یه روز،قبل از سال تحویل داشتم به عمه الهه میگفتم گل پسرمون دیگه دندون درنمیاره که فرداش دیدم مروارید 8 بهش برخور وسر از لثه بیرون اورد مروارید هشتمت مبارک عشقم  الان 5 فروردین 94شما 8تا دندون دارین مبارکه عششششششششششششششششششقم         ...
23 فروردين 1394