سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

سامیارفتحی

واكسن 4ماهگی

نفس مامان زندگی من امروز1شهرىورچه روز استرس اورى واسه من وبابا جون بود تو باىد واكسن 4ماهگی میزدی خلاصه صبح بابابا بردىم خانه بهداشت واکسنتو بزنىم اول وزن شدى خداروشكر وزنت عالى بود 7.500گرم بودى و قدت 63سانتى متر برستارا خىلى ازتو خوششون اومده بود نازتمیکردن میگفتن بسرت خوشتىبه الهى من قربونت برم وبعد مارو راهنماىى كردن اتاق واكسن و واكسن تورو زدن من كه اصلا نگاه نمی کردم باباازت حندتا عكس كرفت انشاالا سر فرصت واست مىزارم یهكوحولوجیغ زدى اروم شدى البته اونروزو ىه كم  اه ناله  مىكردى. ولى دىكه جاره اى نبود باىد اىن واكسنارو بزنى هستیه من نفسم زندگی مامان بابا عاشقتیم وقتى گریه میکردی بابا اینقدر قربون صدقه میشد  اینم عکس...
1 شهريور 1393

ماهان

سلام عشق مامان بابا الان كه دارم واست مینوىسم 4ماهه هستى خىلى شیطون شدى كاراى جالبى انجام میدى وقتى کنارت نشستیم و حواسمون بهت نیست باپاهات  مىزنى به ما ودست و پا تكون میدى كه بهت توجه كنىم وقتى از كنارت رد مىشىم كاملا خودتو میچرخونی كه مارو ببىنى نفسم روز به روز شاهد بزرك شدنت هستیم انشالا همىشه سالم باشى یه روز قبل از 4ماهگیت یعنی تارىخ 31مرداد با خاله ناهىد كه جندروزى واسه پایان نامه اش اومده رفتیم ماهان خىلى خوش گذشت تو وقتى سوار ماشىن میشى دوست داری من تورو اىستاده بگیرم وتو همه جارو ببىنى شیطون بلا اون لحظه اینقدر خوردنى هستى كه میخوام قورتت بدم انم عکسای ماهان که با خاله ناهید لالا کرده بودین ...
1 شهريور 1393

ادامه سفر

خلاصه بسرم مامان عشرت اینا هم اومدن خبر خاله ناهید هم بود تو كاراى جالبى میكردى خاله سر تورو میذاشت رو بالشت و تو میخواستى بلند شى همه ذوق میكردن خودت هم ذوق مىیردى و دیگه بهت بكم بابا درویش پنكه اویزون کرد تو بهار خواب وقتى روشن میكردیم تو دست و با میزدى ذوق میكردى كلى واسه كارات میخندیدیم عزیزم تو اینقدر ماشااله زود بزگ و جون گرفتى كه دیگه تنهایى رو حس میكنى دوست دارى مامان همش  بشینه باهات حرف بزنه تو بخندى عشق مامانى  عمرمى .دوست دارم  عزیم دیگه بگم واست دایى منصور یه روزه اومد و رفت دایی یاسر با خاله نجمه اومدن تورو همش ناز میدادن تو هم ذوق میكردى كلى ازت عكس گرفتم          ...
28 مرداد 1393

سفر خبر

سلام عشق مامان بابا ببخش با تاخىر امدم اخه از 7مرداد رفته بودىم خبر بىش مامان طلعت و بابا دروىش 2هفته اونحا بودىم حسابى واسه تو و من خوش گذشت اخه مامان بابا خیلی تورو تحوىل مىگرفتن هوا عالى بود بابا دروىش اصلادوست نداشت تو برى همش میگفت سامیار آبادیه ولى دیگه باید میومدیم اخه تو واكسن 4ماهكى داشتى گل پسرم تاج سرم اینم عکسایی که انداختم از شما وبابا درویش ...
28 مرداد 1393

سرچشمه

پسر گلم 26 تیر ماه 93  و رفتیم سرچشمه خونه عمه جون خیلی خوش گذشت باهم رفتیم پارک کلی خوش گذشت و باد شدید میومد وشماتوبغل عمه خواب رفتی وماهم کلی تاب بازی کردیم به یاد قدیما که واست عکس میذارم وبر اینمامان عشرت و بابا اکبر وعموها هم اومدن و تورو کلی تحویل میگرفتن خلاصه حسابی به عمه زحمت دادیم  اینم عکس         اینم چندتا عکس که رفته بودیم سرچشمه خونه عمه جونت ...
2 مرداد 1393

خاله ها

سلام پسر خوشمله  ببخش که دیربه دیر واست مینویسم اخه همش با تو وروچک مشغولم بذار واست بگم خاله ها اومدنو کلی واسه تو سوغاتیهای خوشکل اوردن دستشون  درد نکنه خیلی این چند روز خوش گذشتار  رراستی من همیشه شمارو تو اتاق حم موم میدادم تو این 2ماه ولی خاله نجمه اولین بار شمارو تو حمام حموم داد کلی کیف کردی انگاری خوشت میاد و خلاصه خاله ها رفتن من و تو تنها شدیم و خاله ناهید کلی باهات عکس انداخت که واست میزارم عشقم
2 مرداد 1393

ختنه

پسر عزیز مامان ما شما رو اول تیر با بابا و عمه بردیم بیمارستان واسه ختنه کردن وواسه شما لباس اتاق عمل دادن وما اونارو واست پوشوندیم و یهذخانم پرستار مهربون اومد تورو برد اتاق عمل که اقای دکتر داداللهی تورو عمل کرد و منو بابا و عمه هم بیرون ایستادیم وصدای گریه شما میومد به عمه میگفتم این پسر منه عمه همش میگفت نه سامیار نیست به غیر از سامیار بچه های دیگری هم هستن به خاطر اینکه من ناراحت نشم اینجوری میگفت خلاصه طولی نکشی پس عزیزمو اوردن انگار نه انگار ختنه کرده بودی چشات پر خواب بود عشقم  ختنه کردنت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررک نفسم  قبل از اتاق عمل   بعد از اتاق عمل   هوراااااااااا...
8 تير 1393

واکسن 2 ماهگی

پسر عزیزم اولین واکس دو ماهگیتو تو تاریخ 31 خرداد  زدی البته رفتیم سیرجان و عمه الهه هم اومد دستش درد نکنه کمکم داد که تو رو بردیم خانه بهداشت و واکسن دو ماهگیتو زدی من بیرون واستادم بابا و عمه تورو بردن تو خیلی گریه  کردی و منم بیرون گریه میکردم خلاصه رفتیم خونه و فطره استا مینوفن داریم و پاهاتو بستیم و خدارو شکر زیاد اذیت نشدی  عمه الهه هم خیلی مراقبت بود      ...
8 تير 1393